۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه | By: oxtay

اسرار جزیره کرت

                   آیا جزیره کرت حقایقی را در بر دارد؟
داستانی که همه جا شنیدنم :
افسانه های نقل شده نسل به نسل در مورد هیولای گاو و انسان نظر بسیاری از باستان شناسان را به خود جزب کرد.
آندروژه که ورزشکاري بي مانند بود ، بر آن شد به يونان برود و در مسابقه اي با قهرمانان ان کشور شرکت کند . در يونان آندروژه موفق شد همه قهرمانان را شکست دهد و شايستگي و مزيّت جوانان کشور کرت را بر جوانان کشور يونان نشان دهد .
يونانيان که انتظار چنين شکستي را نداشتند و نمي توانستند شرم شکست را تحمل کنند ، تصميم به قتل شاهزاده کرت گرفتند و سرانجام او را کشتند.
چون خبر کشته شدن آندروژه به پادشاه جزيره کرت رسيد ، چنان خشمگين شد که به قصد خونخواهي فرزند ، با صد کشتي ، انباشته از سربازان انتقامجو ، به يونان حمله ور شد و نه فقط آتن ، مرکز يونان را ويران کرد ، بلکه دستور داد يونانيان هر 9 سال يکبار 14 جوان _ 7 پسر و 7 دختر _ را به عنوان خونبهاي فرزندش روانه جزيره کرت کنند تا به قربانگاه لابريت فرستاده شوند .
اين انتقام وحشتناک ، دو بار به فاصله 9 سال تکرار شد . هر بار 14 دختر و پسر يوناني ، در ميان اشک و ناله مردم ، سوار بريک کشتي که بادبانهاي سياه ، به نشانه ماتم _ داشت به جزيره کردت فرستاده مي شدند و ديگر بازنمي گشتند .
سومين بار ، تزه ، فرزند اژه ( پادشاهان يوناني ) که جواني دلاور بود ، با اصرار از پدر خواست که اين بار او را همراه قربانيان به جزيره کرت بفرستد . نقشه تزه اين بود که به جنگ مينوتور برود و با کشتن ان هيولا به اين ماجراي غمناک پايان دهد . اژه ناگزير پذيرفت .
تزه با پدر قرار گذاشت که هنگام بازگشت کشتي ، اگر بادبانها همچنان سياه بودند ، بداند که وي به هدف خود نرسيده است و موجود وحشتناک او را طعمه خود کرده است . اما اگر بادبانها سفيد بودند ، نشانه ان است که که وي توانسته است هيولاي جزيره کرت را نابود کند .ريان ، دختر مينوس ، که از انتقامگيري هولناک پدر خود نفرت داشت ، چون نتوانسته بود پدر را از اجراي اين مراسم باز دارد ، بر آن شد به تزه کمک کند . 
بنابراين ، در هنگام جشن و بي خبري مردم ، خود را به او رسانيد و بي آنکه کسي متوجه شود يک گلوله نخ و يک خنجر فولادي به او رسانيد و گفت : " از همان لحظه ورود به لابريت ، نخ را باز کن و همچنان که در دالانهاي پيچ در پيچ آن پيشروي مي کني نخ را در مسير خود بگشا...(اینجا کلیک کنید)
این داستانی بود که همه میدانند اما دروغ است!

سینوهه پزشک مخصوصه فرعون در مکاتبات خود میگوید:
در کرت مردم گاو انسان نما را خدای خود میدانستند و هر ماه یک دختر(و گاهی پسر) کاوباز و ورزیده را برای او میفرستند تا باکره گی خود را به خدایش بدهد. و دلیل عدم بازگشت آنها را غرق شدن در نعمت و عشق به خدا می گفتند.
سینوهه عاشق یک دختر به نام مینا میشود که باید به دیدار خداوند رود و شرط ازدواج او با سینوهه دادن باکره گی خود به خدایش است.
سینوهه که یک مصری عاقل است میخواهد به مینا بگوید که این خدای تو دروغین است و تو نمیتونی بازگردی اما مینا که از کودکی برای خدای خود آماده میشد باور نکرد.
مینا وارد غار شد و از دروازه ها با کمک راهب به درون رفت.
سینوهه سه روز پشت دروازه منتظر مینا شد و در نهایت با کمک غلام خود و مسموم کردن سربازان وارد غار شد.
با کمک نخی به پیش رفت و رفته  رفته بوی گندیده ای بیشتر میشد و در نهایت در قسمت بیرونی یک مار بزرگ دریایی که به تازگی مرده بود پدیدار شد. کمی پیشتر جنازه مینا که به وسیله جراهت چاقوی کاهن به قتل رسیده بود دیده شد...


در واقع آن یک مار بود کاهنان انرا به دام اندام انداخته و با نام گاو انسان نما یا همان خدا به مردم معرفی کرده بودند تا بتوانند با کمک او به مردم سواری کنند. اما مردم کرت اعتقاد داشتند که بی خدای خود نمی توانند جامعه ای قذرت مند داشته باشند
جالب این جاست که پس از مدت کوتاه که مار بزرگ مرد ملت هم دوام را نسبت به کشور هاتی  از دست رفت و طی یک جنگ بزرگ جزیره کرت تصرف شد.

1 نظرات:

شهرام بیطار گفت...

سلام دوست من
عجب افسانه جالبی بود ، کاش آخرش رو هم میاوردی ، نصفه کاره موند . راستی لینک های داستان های زمین و نایبرو رو برات دوباره میذارم . انگار دنبال شون میگشتی

http://charkhe-gardun.blogspot.com/2009/07/blog-post_07.html

این لینک داستان زمین هست ، نوشته زکریا که به درد میخوره

http://7zero-fa.blogspot.com/2010/10/nibiru-planet-x-12th-planet-final.html

این هم لینک نایبرو ، امیدوارم به دردت بخورن

ارسال یک نظر